مـىدانیم که برخی از حیوانات و تمام جمادات دارای شعور هستند، و انسان نیز یکی از ذىشعوران است، پس از نظر شعور با دیگر موجودات فرقی نداریم و تنها تفاوت در میزان شعور است.
اما انسانها دارای دو قدرت دیگر نیز هستند، یکی قدرت انسانی است و دیگری قدرت ملکوتی. برخی از انسانها بدون دین به قدرت ملکوتی دست مـىیابند و از زندگی لذت مـىبرند و لذتشان هم با دیگر موجودات تفاوت دارد.
اگر ما در این دنیا به ملکوت توجه نداشتته باشیم و از دنیا برویم خواهیم فهمید که چه ضرری متحمل شدهایم.
اولئک کالانعام بل هم اذل
برخی از انسانها که از ملکوت استفاده نکردهاند، از حیوانات هم بدتر هستند. خدا برای انسانها سرمایـهگذاری کرده و مـىبیند عدهای سرمایه را خراب کرده و از آن استفاده نکردهاند و عمرشان هم تمام است.
در حالـىکه عدهای بدون دین به این ملکوت مـىرسند، مسیری که بسیار مشکل است. ارباب ریاضات گزینـههای حیوانی خود را کم مـىکنند، چون هر چه حیوانیات را کم کنیم، گزینـههای انسانی نمایان مـىشود. ولی ما این روش را قبول نداریم، چون دینی نیست.
خداوند مـىفرماید بندهی من! اگر مرا اطاعت کنی، قدرتت همانند من مـىشود انی اقول کن فیکون، حتی تقول.
یکی از علمای شیعه با مرتاضی بحث مـىکرد. مرتاض گفت من مـىتوانم کاری کنم که تمام راهها را بر تو ببندم و فقط یک مسیر باز باشد. از عالم شیعه خواست تا از جا برخیزد، وردی خواند و اشارهای کرد، عالم دید که به هیچ سمتی نمـىتواند برود الا مستقیم. این عالم بزرگوار فکری کرد و گفت من مـىنشینم و تو دوباره همین کار را انجام بده. مرتاض دوباره ورد خواند و اشاره کرد، اما دید که عالم از جا برخاست و به هر مسیری که مـىخواست رفت! با تعجب پرسید که چه اتفاقی افتاده؟! عالم شیعی هم گفت وقتی مـىخواستم از جا برخیزم گفتم لا حول ولا قوة الا بالله و از جا بلند شدم.
اگر انسان با ملکوت خود آشنا شود مـىتواند در ارادهی تمام مردم تصرف کند، اما باذن الله. ما در ملکوت عوالمی داریم بسیار بالاتر از آنچه ارباب ریاضات دارند.
همسر مرحوم آخوند خراسانی، صاحب کفایة الاصول، بیمار شد. پسرش به سراغ یک مرتاض هندی رفت، مرتاض گفت نیت تو خانمی است که سه روز دیگر مـىمیرد. وقتی برگشت، آخوند گفت دوباره به سراغ او برو و بگو پدرم هم نیتی دارد مـىتوانی آن را باز کنی.
مرتاض هندی پس از مدتی تأمل گفت کسی که در نیت پدر توست، کسی است که الان آفتاب دور سر او مـىچرخد، چند لحظه پیش کربلا بود، الان مشهد است، و دارد مـىرود به سمت قم ....
وقتی پسر ماوقع را برای پدرش بازگفت و از نیت پدر پرسید، آخوند خراسانی فرمود نیت من مهدی زهرا سلام الله علیهما بود.
مشکل ما این است که پل ارتباطی قوی با امام خود نداریم.
دومین مشکل ما عدم توجه به ملکوت است، و نتیجـهی آن حسرتی عظیم در قیامت است بابت نرسیدن به ملکوت و نیز ضرری بزرگ که حتا در مخیلـهمان هم نمـىگنجد.
آنقدر زمینی شدهایم که عباداتمان را هم با ترازوی دنیوی مـىسنجیم و نمـىتوانیم بفهمیم که عبادات با قوانین دنیوی کاری ندارد و توجیه نمـىشود.
من و شما نماز مـىخوانیم، خوبان ما نماز صحیح و با توجه دارند ولی بعد از سلام نمـىفهمیم که چه کردهایم! و یا در مجالس شرکت مـىکنیم و این را با حسابهای دنیوی مـىسنجیم.
اما یک نوع نگاه این است که با این کار در عرش کولاکی به پا کردهایم. در عرش بیـشتر منتظرند تا ببینند ما چه مـىکنیم.
جبرئیل خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود و در همان حال ابوذر نزدیک شد، و چون فهمید بحث خصوصی است جلوتر نرفت. همان لحظه جبرئیل گفت اگر جلو بیاید و سلام کند جوابش را خواهم داد. حضرت پرسیدند مگر او را مـىشناسی؟ و جبرئیل پاسخ داد آنقدر که ابوذر در عرش مشهور است در فرش کسی او را نمـىشناسد.
انسانی که مـىداند مادرش او را چک مـىکند و مـىداند که آنچه دارد متعلق به خودش تنها نیست و همه او را نگاه مـىکنند، خیلی بیـشتر مراقب خودش خواهد بود.
کوه طور، کوه نیست، یک تپـهی کوچک است، اما چـهرا به آن کوه مـىگویند؟
خدا به فرشتـهگان فرمود در زمین بگردید و جایی پیدا کنید تا من با کریمم، موسا، صحبت کنم. قلـهها سر برآوردند ولی طور در دلش گفت من که لیاقتش را ندارم ... خدا فرمود همین را بالا بیاورید!
در دیدگاه ملکوتی هرچه خودت را کـمتر ببینی، بیـشتر تحویلت مـىگیرند، یعنی دقیقاً برعکس دنیا. هرچه ادعایت کـمتر باشد، تحویل گرفتن از بالا بیـشتر است.
اگر نماز شب خواندی و سرت را بر خاک گذاشتی و ذکر یونسیه را خواندی نگاهت مـىکنند.
در احوالات اویس قرنی نقل مـىکنند که گفت
مـىخواهم عبادتی کنم که از خجالت خدا در بیایم. نماز صبح را که خواند شروع کرد به شکر کردن تا رسید به نماز ظهر فردا! گفت خدایا ببخشید، ناتوانی جسمی و خواب اجازه نمـىدهد. دیدم هرچه بیـشتر عبادت کنم، بیـشتر باید شکر کنم!
در روز قیامت گنـهکاران حرفـهای مـىگویند یک دقیقه ما را به دنیا برگردانید تا جبران کنیم. در عرض یک دقیقه در دنیا مـىشود خیلی در ملکوت کار کرد. لذا اگر کسی به ملکوت نگاه کند، دم مرگ هم نمـىتواند ناامید شود.
در هر مسیری مـىرویم باید راه برگشت را هم یاد بگیریم. نباید بدون آشنایی در مسیری گام برداشت. امام حسین علیه السلام در آخرین لحظات راه برگشت را به شمر نشان دادند اما نپذیرفت.
انسان باید بتواند در مسیری کار کند که قدر برکت کار را احساس کند و بداند که آن کار چه تأثیری برایش دارد. اگر یک لحظه دقیقاً بداند که چه کار مـىکند و چه ارزشی دارد، دیگر به راحتی همه چیز را خراب نمـىکند.
توجه نکردن به ملکوت مانند این است که یک حساب بانکی داشته باشیم و هر روز به این حساب سود واریز مـىشود و ما نمـىدانیم و هر چند مدت یک بار یک چک سفید امضا به کسی مـىدهیم تا حساب را خالی کند، چون فکر مـىکنیم که پول کمی در حساب داریم. دقیقاً همین وضعیت را در عبادات داریم پیاده مـىکنیم. چند روز عبادت مـىکنیم و آخر هفته چک مـىدهیم به کسی تا حساب را خالی کند، با یک گناه و اشتباه.
حال اگر به عالم ملکوت نزدیک شویم، ارتباطاتی را کشف مـىکنیم که بسیار لذتبخش خواهد بود.
امثال ما سرمایـههای کلانی به برکت حسین علیه السلام گیرمان مـىآید. اگر حسین نبود این بساط محرم و عزاداری و پیراهن مشکی هم نبود. اگر حواسمان به حساب بانکـىمان باشد، به جمع بزرگان و سرمایـهداران خواهیم پیوست.
وقتی انسان به ملکوت توجه مـىکند و مـىفهمد که همه چیز از خداست، بیـشتر شکر مـىکند. لئن شکرتم: شکر یعنی ایـنکه بدانیم امشب چه چیزی گیرمان آمده، لازیدنکم، خدا نمـىگوید نعمـتهایت را زیادتر مـىکنیم، مـىفرماید خودت را زیادتر مـىکنیم، یعنی جوارحت را زیادتر مـىکنیم. در چشم ابزارهایی وجود دارد برای درک ملکوت و نیز در دیگر اعضا و جوارح. اگر ایـنها را کنترل کنیم، خدا هم قدرت دیداری و شنیداری و دیگر قدرتها را دو برابر خواهد کرد.
علی علیه السلام فرمود من در خیبر را با قدرت خودم باز نکردم، با قدرت ملکوتی باز کردم. مرتاضها با قدرت دینی قطار نگه مـىدارند، و ما هم اگر حواسمان باشد از چند صد کیلومتری ماه را دو نیم خواهیم کرد، و جهان حقیقی را خواهیم دید.
وقتی رگ دست امیرکبیر را در حمام فین کاشان زدند با خون دستش یک بیت شعر نوشت:
روزگار است آنکه گه عزت دهد، گه خوار دارد
چرخ بازىگر از این بازىچـهها بسیار دارد
چنین انسانی هرگز مانند مردم عادی نخواهد شد، با یک اسباب بازی دنیایی خام و شاد نمـىشود. این آدم مانند مردم عادی زیارت نمـىرود.
زائری خدمت حضرت آیت الله بهجت عرض کرد آقا نمـىدانید حرم چه خبر است!؟ حضرت آقای بهجت فرمودند کسانی که وارد حرم مـىشوند، اگر مـىدانستند که چه چشـمهایی آنها را نگاه مـىکنند، مـىترسیدند به حرم داخل شوند.
این انسانها که به ملکوت توجه مـىکنند، دیدنـىهای ندیدنی را مـىبینند حتا تخرق ابصار القلوب حجب النور، ما نمـىبینیم چون به ملکوت اعضا و جوارح خود توجه نمـىکنیم. واقعاً دیدنـىهایی در دنیا هست که نمـىتوانیم آنها را ببینیم.
تبصره: منظور دیدن غیب نیست، چون ما نیازی به غیب نداریم، ما عقل داریم.
حضرت امام خمینی رحمة الله علیه، خطاب به مرحوم حاج سید احمد آقا فرمودند پسرم اگر نمـىتوانی مقامات عرفانی اولیا را درک کنی، انکار نکن.
فردی خدمت آقای نخودکی رسید و عرض کرد پسرم با کسی رفیق شده که او را مادىگرا و بـىدین کرده است. حضرت آقای نخودکی به فرزند آن مرد گفتند تو معتقدی که در دنیا همه چیز علی و معلولی است؟ پسر جواب داد بله. آقای نخودکی لیوان آبی را برعکس کردند اما حتا یک قطره آب هم از لیوان نریخت ....
بشر آخرالزمان به معجزه نیاز ندارد، چون عقلش کامـلتر شده است.
شکر گوش
در پشت این ساختمان روحی خوابیده، اگر اجازه ندهی که هر صوتی وارد گوش شود، آنچه خدا مـىخواهد وارد گوش مـىشود.
مـىگویند روزی هست که اعضا و جوارح انسان علیه او شهادت مـىدهند و در جای دیگری مـىفرمایند تمام اعضا و جوارح مشغول تسبیح گفتن هستند.
یعنی در همان لحظـهای که مشغول گناه هستیم اعضای ما در حال شکر کردن هستند و ذکر مـىگویند. کمی بیـشتر مواظب باشید، این چه لذت بـىلذتی است؟
پس گوش را فاسد نکنیم، اگر ملکوت گوش را رعایت کنیم خیلی چیزهایی را خواهیم شنید که دیگران نمـىشنوند.
خدمت علامـهی بزرگوار طباطبایی رسیدم و عرض کردم آیا درست است که شما صدای اجسام را مـىشنوید. فرمودند آری، برخی اوقات چنان بلند ذکر مـىگویند که جلوی خواب من را مـىگیرند.
یک جکله را همه مـىشنوند، اما فقط عدهای استفاده مـىکنند، چون گوششان سالم است.
شکر دل
اگر قرار باشد دل را پاک نگه داریم، خدا قدرتی به ما مـىدهد که مـىتوانیم کارهایی انجام دهیم که خودمان هم باورمان نمـىشود.
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام در راه دو تا شیر دید و خیلی ترسید، امام صادق علیه السلام را آگاه کرد. امام علیه السلام آمدند و اشارهای کردند و شیرها رفتند، سپس خطاب به صحابی خود فرمودند اگر شما شیعیان ما مراقب دلتان بودید و اطاعت خدا مـىکردید مـىتوانستید بارهایتان را بر شیرها سوار کنید.
در زمان جنگ وارد سنگری شدیم و دیدیم پر از عقرب است. شهید بزرگوار هویدا از راه رسید و گفت جون مادرتون برید بیرون، بذارید ما بخوابیم. پس از چند لحظه سنگر خالی از عقرب شد.
جابر ابن یزید جعفی در رجال کشفی مـىنویسد امام باقر علیه السلام هفتاد هزار حدیث به من آموخت و فرمود راضی نیستم یکی از این احادیث را برای مردم نقل کنی، والا خودم و پدرم و مادرم نفرینت مـىکنیم.
انسان به جایی مـىرسند که دیگر کسی نمـىتواند او را نگاه کند. چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند اگر ابوذر مـىدانست که در قلب سلمان چه مـىگذرد، فرمان قتل سلمان را صادر مـىکرد.
اما فردی از امام صادق علیه السلام پرسید
- آیا حضرت سلمان خیلی بزرگوار بودند؟
- آری. سلمان در پلـهی دهم ایمان قرار داشت.
- سلمان بالاتر است یا عموی شما اباالفضل علیه السلام؟
- یک نگاه عموی ما صد سلمان مـىپروراند.
و اما دو نکتـهی بسیار مهم:
1
آنکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
2
اگر انجوی نامی گفت ما صاحب سر هستم، به سراغ عالمی، مرجعی، یا فقیه بزرگواری بروید، اگر او را تأیید کردند دور او جمع شوید.
آرامش
باید به آرامشی برسیم که توجه به ملکوت را به ارمغان مـىآورد.
اولین بمـبباران قم، حوالی چهاراه سجادیه بود، یعنی حدود صد متری منزل حضرت آیت الله بهاءالدینی. در این بمـبباران سقف منزل این بزرگوار ترک برداشت و تمام شیشـهها خرد شد. وقتی از ایشان خواستند تا این واقعه را شرح دهند فرمودند:
بله، ما نشسته بودیم و مـىخواستیم چای بخوریم، نصف چای را خورده بودیم که صدای مهیبی بلند شد و زمین لرزید و ما هم نصف دیگر چای را خوردیم!
در خیابان امیریـهی تهران، سر پل امیربهادر، فردی بود به نام سید مرتضا مسگر. یکی از خوبان مـىگفت نزدیک غروب بود که به این سید رسیدم. مدتها بود که عقدهی زیارت امام رضا علیه السلام در دلم بود. سید به من گفت فلانی! خیلی آرزو داری به مشهد بروی؟ بیا تا با هم برویم. دستم را گرفت و گفت چشمانت را ببیند و سه صلوات بفرست. وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در حرم امام رضا علیه السلام هستم. زیارت کردیم. سید گفت باید برگردیم، زنت در خانه نگران است. دستم را گرفت و دوباره با همان کیفیت برگشتیم، در تهران به من گفت امام علیه السلام سلامت را رساند و گفت این هم سه حاجت تو: حاجت اول زیارت ما بود که با بـهترین وسیله آمدی؛ حاجت دوم روزی زیاد بود که آن را هم زیاد مـىکنیم؛ و حاجت سوم هم این بود که مـىخواستی بدانی آیا از موالیان جد ما علی علیه السلام هستی یا نه، نگاه کردیم و دیدیم اسم تو در لیست محبان اوست. سید ادامه داد فلانی! این قضیه را تا فردا صبح برای کسی بازگو مکن. و فردا صبح دیدم تابوتی از منزل سید مرتضا خارج مـىشود
|